دورهای به دنبال رشد اقتصادی بودند. دوره بعدی توسعه سیاسی، اما پس از آن، شعار آزادی کاملا کنار گذاشته شد و تمام آرمانهای قبلی نقشه دشمن تلقی شد و حاصل مافیای ثروت و فرهنگ. روش موفق هم این است: از همه انتقاد کن و خود را منجیای معرفی کن که میتوانی همه چیز را درست کنی، ولی نمیگذارند..
با وجود آن که به محض طرح موضوع اسراف و اصلاح الگوی مصرف، افکار عمومی به سوی مواردی چون آب و برق و حداکثر بنزین و گازوئیل می رود، یک جامعهشناس معتقد است بزرگترین اسرافها که در سطح ملی انجام میگردد، معمولا دیده نمیشوند و مغفول میمانند.
دکتر محمدرضا جوادی یگانه، استادیار جامعهشناسی دانشگاه تهران میگوید: وقتی یک سیستم به سرعت و در دورههای هشت ساله مدیریت کلان اجرایی، تمام کارگزاران ارشد و مدیران اجرایی خود را به کناری مینهد و افرادی دیگر را به جای آنها میگذارد، نمونه بارزی از اسراف را به نمایش میگذارد. یک مدیر ارشد، بارها آزمون و خطا کرده تا مجرب شده و کنار گذاشتن وی در اوج بهرهوری، اسراف است. البته وقتی معیار انتصاب مدیران، وفاداری و تعلق سیاسی به یک جناح باشد (و نه ارتقای طبیعی در یک اداره مشخص در گذر زمان)، طبیعی است که با شکست آن جناح، مدیران منسوب به آن جناح نیز اخراج میشوند. اما همین مدیرانی که به دلیل وابستگی منصوب شدهاند، باز هم با استفاده از امکانات دولتی مجرب شدهاند...
در همین مسیر، فرار مغزها نیز نوعی از اسراف است. یک جامعه نه چندان ثروتمند، وقتی که از امکانات محدود خود، بخشی از تواناترین استعدادهای خود را اولا انتخاب و معرفی عمومی میکند (با کنکور و المپیاد) و ثانیا میپروراند، و ثالثا وقتی که زمان استفاده از آنها میشود، آنها را دودستی به جوامع ثروتمند تقدیم میکند، با گشادهدستی هر چه تمامتر چراغی را که به خانه رواست، در شب تار راهی خانه همسایه میکند.
به گفته این استاد دانشگاه، تعارضها در بیشتر نهادهای فرهنگی در جامعه ایران موجود است (و تلویزیون بیشتر در معرض انتقاد است، چون بیشتر دیده میشود، و البته همین دیده شدن، نوعی از موفقیت است). یک دهه پیش در تهران، در یک محله، یک گوشه، مسجد (با استفاده از امکانات عمومی یا مردمی) تلاشی تدارک میدید، و در گوشهای دیگر از همان محله، خانههای فرهنگ، تلاشی متعارض انجام میداد و هر دو توسط مدیران پرتلاش و با بهرهوری بالا. ناهماهنگی میان این نهادهای فرهنگی (صداوسیما، ارشاد، آموزش و پرورش، دانشگاهها، بسیج، حوزههای علمیه و...) نیز مقوله روشنی از اسراف است و به هدر دادن امکانات.
به علاوه میان نهادهای فرهنگی و سایر حوزهها نیز این تعارض وجود دارد؛ تعارض میان اقتصاد و فرهنگ، میان سیاست و فرهنگ و.... مانند این که سازمان حفاظت محیط زیست نگران است از آلودگی آب کرخه توسط وزارت نفت و سازمان میراث فرهنگی نگران به زیر آب رفتن میراث ملی است با بالا رفتن آب سدها و این که تمام تلاشها برای جذب توریست با یکی دو حمله به توریستها (متاثر از حوزههای سیاسی) به سرعت بر آب میرود و مثال برای این رفتارهای در حوزههای متعارض، فراوان است و همه از مقوله اسراف، که باز هم فقدان نهاد هماهنگکننده قدرتمند در حوزه فرهنگ محسوس است.
باز هم در سطح ملی میتوان از اسراف در آرمانها نام برد. ملتی که هر بار یک آرمان را سرلوحه خود قرار میدهد و تمام سیستم را برای رسیدن به آن آرمان تنظیم میکند، و در دورهای دیگر، جریانی دیگر میآید و آرمانهایی ارائه میکند کاملا متعارض با آرمانهای قبلی و این بار تمام سیستم به مسیری دیگر میافتد، و باز روز از نو و روزی از نو. این هم اسراف در آرمان است و هم اسراف در سیستم.
در دورهای سیاستهای تعدیل اقتصادی بود و همه به دنبال رشد اقتصادی بودند. در اوان اجرای آن سیاست، تعدیل اقتصادی کنار گذاشته شد و تثبیت اقتصادی پذیرفته شد و همه فعالیتهای قبلی، نیمه کاره، هدر رفت. در دوره بعدی، اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی دنبال شد و این بار دموکراسی به عنوان آرمان اساسی جامعه معرفی شد. با این شعار و فضاسازی براساس آن، روند تازهای در فعالیتهای سیستم ایجاد شد و بازنگری انتقادی در سیستم و سنت براساس آن رخ داد. اما هشت سال پس از آن، شعار دموکراسی، آزادی و توسعه سیاسی کاملا کنار گذاشته شد و این بار عدالت (با تعریف خُرد آن) دنبال شد. و تمام آرمانهای قبلی نه تنها کنار گذاشته شد، بلکه آن آرمان، فعالیتهای دشمن تلقی شد و حاصل مافیای ثروت و فرهنگ. در دورههای قبلی نیز از تریبونهای عمومی، انواع شبهه و نقد نسبت به جامعه و حکومت مستقر ارائه میشد، و هیچ حساسیتی نسبت به هدر رفتن این منابع و آرمانها و احساسات، ایجاد نشد. با این روند، هر بار، سرمایههای فرهنگی و اجتماعی ایجاد شده در جامعه، توسط سیستم دور ریخته میشود.
برای مقابله با این وضعیت، در ایران، حداقل نیم قرن است که برنامه پنج ساله توسعه موجود بوده که رفتارهای کلی دستگاههای اجرایی را منظم میکند و به سوی هدف برنامه سوق میدهد. البته این برنامهها و نیز نهاد مجری آن (یعنی سازمان برنامه) نیز چندان معقول عمل نمیکردهاند. در یک بررسی درباره تعارض میان اهداف و وسایل در دو برنامه اول و دوم توسعه، مشخص شده که آن دو برنامه، آرمانهایی سوسیالیستی داشتهاند و وسایلی لیبرالیستی. و این که در برنامه اول برای بیش از 70درصد (و 30درصد در برنامه دوم) از اهداف، اصولا تبصرهای برای اجرایی شدن موجود نبوده است و تنها برای دلخوشی مقامات، آن شعارهای زیبا در اهداف برنامه گنجانده شده است. اما در هر حال، یک برنامه پنج ساله بهتر است از برنامههای سالیانه و بیبرنامگی. از همین منظر، حذف سازمان برنامه، نیز مظهری از حذف ساختارهایی است که علیالاصول میتواند جلوی اسراف را بگیرد.
این موارد، نمونههایی از اسراف در آرمانهای ملی هستند، که میتوان از آن به «آرمانگراییهای شتابناک» یاد کرد. به سرعت آرمانی مطرح میشود، و به سرعت به آن اقبال میشود و خوش میدرخشد، و به همان سرعت نیز چراغ عمر آن دولت مستعجل خاموش میشود.
روش مورد استفاده در آرمانگراییهای شتابناک، نیز یک شیوه موفق با استفاده از روانشناسی اجتماعی مردم ایران است: به همه انتقاد کن، تمام روشهای قبلی را سطحی و بیاعتبار معرفی کن، عاملان آنها را نقد کن، و خود را منجیای معرفی کن که میتوانی همه چیز را درست کنی، ولی نمیگذارند. در دورهای نیز که بر قدرت هستی، مدام در جایگاه اپوزیسیون باش و در هر موقعیتی، ایده «ولی نمیگذارند» را مطرح کن.
این روش بارها در موارد گوناگون مانند هر نه روز یک بحران، مافیای نفت، استعفای نمایندگان مجلس ششم در انتهای دوره نمایندگی رخ داده است. در این شیوه، هر چند قدرتی به دست میآید، ولی آنچه از بین میرود، همه گذشته نزدیک یک ملت است. یعنی «تداوم» جامعه و حکومت، در آرمانهای شتابناک از بین میرود، و «جامعه کلنگی» حاصل میشود.*>
نوشته شده توسط هادی در شنبه 88/1/22 و ساعت 1:8 عصر |
نظرات دیگران()